سرفه
سُرفه هايش دوباره مي پيچيد
در فضاي پر از غم خانه
باز رگبار سرفه اش رگبار،
بر زن و كودكان كاشانه
تنگ شد باز هم نفس هايش ،
صورتش چون غروب ها غمگين
شد كبود وبه سرخي اش آميخت
صبر او با غرور مردانه
گاز اكسيژنش جواب نداد ،
تن بي تابش از رمق افتاد
باز هم سرفه ،لكه اي از خون ،
باز هم نعره هاي مستانه
گر چه گاهي به دوستان مي گفت :
شرمگين از شهيد همرزمم
ليك كمتر نه از شهادت بود
صبر او ، اين دفاع جانانه
شمع بود و به هر نفس سو سو،
شعله اش در تلو تلو گم شد
آه! بيچاره زن و فرزندان،
دور اين شمع مثل پروانه...
□□□□
روي دستان شهر خود مي رفت ،
ديگر اينبار بي نفس ، سرفه
كس ندانست از چه او مرده،
از چه لبريز گشته پيمانه
يادم آمد از او كه روزي گفت:
جنگ اگر باز هم گشايد چنگ
سينه ام را سپر كنم از عشق،
ذرّه اي خستگي و پروا!؟ نِه
آمادگی دفاعی متوسطه اول(نهم)...
برچسب : نویسنده : سالاری صدر amadegidefaee بازدید : 189